بهار هم مانند من دلش برای بارانی بی بهانه تنگ شده است....نمی دانم باران می داند یا نه.....ما آدم ها چتر ساختیم تا زیر باران خیس نشویم و بعد باران را کردیم موضوع عاشقانه هایمان....
می گویند خدا فرشته ای دارد که قطرات باران را می شمارد....اما به نظر من همه قطرات ارزش در ذهن ماندن ندارند...قطراتی را باید در خاطر داشت که می شوند تعادلی برای حرارتی عاشقانه....آن هایی را باید در گنجینه ها نگه داری کرد که سعی می کنند بر سر دو نفری ببارند که با تمام قوا سعی میکنند زیر یک چتر جا بگیرند...
راستی چرا همیشه باران که می آید یاد احساس خوبمان می افتیم؟؟؟...چرا کسی به فکر دلیل اشک ابرها نیست؟؟؟....
خدای شب های بارانی ای کاش بدانی ما آدم ها یادمان رفت ابرها در وصال شانه ای برای ابراز درد هایشان می گریند وگرنه هرگز چتر نمی ساختیم....
|